گاهی جهان با تمام وسعتی که نامش بیان میکند بر من تنگ میشود، آنقدر تنگ که گویا در چنگالی قدرتمند گرفتارم که همواره مرا میفشارد و میفشارد، همان چنگالی که دست کم گرفتن آن به دور از اندیشه است و باید آن را سخت جدی انگاشت.
جدی دانستن دنیای مادی آغاز یک تفکر و اندیشه است و خوب میدانیم که تفکر و اندیشه از جنس ماده نیست بلکه جنسی از متافیزیک و یا ماوراء دارد یعنی بالاتر ماده.
مغلوب کردن هر قدرتی، قدرتی بالاتر را میطلبد؛ هرگاه که بیندیشم همجنس با چیزی خواهم شد ورای ماده و آن زمان پیروزم و آزاد از آن چنگال مخوف و صاحب یک تجربه. باید به پاس شکرگزاری از این نعمت آن را گرامی بدارم و تنها چیزی که میتواند این نعمت را ارزشمند دارد تفکر است و اندیشه.
ممزوج گشتن تفکر و تجربه تولد بیان را نوید میدهد و بیان است که راه آموزش را هموار میسازد.
مسلماً اولین کسی که بیشترین قابلیت آموزش را دارد خود است پس با خود همکلام میشوم و میپرسم چه دیدهای؟
و او در پاسخ تنها یک کلمه میگوید: اضداد.
زمانی که اندیشه وجود داشته باشد یک کلمه نیز میتواند دارای وسعتی بیکران باشد. با خود میگویم مگر اضداد چیزی نبود جز سردی و گرمی، سیاهی و سفیدی، نرمی و سختی و ... .
اینگونه اضداد را بررسی کردم اما چیزی نفهمیدم چراکه مرور بدون آگاهی نتیجهای در بر نخواهد داشت.
مرور تجربیات زمانی نتیجهبخش میشود که آگاهی باشد و دانشی را کسب کرده باشی، در غیر این صورت خاطراتی است که مانند یک بایگانی تنها فضا را اشغال کرده است و همچون تمام بایگانیهای موجود تصویری کسلکننده را در پی خواهد داشت.
زمانی بود که گاهی سرد بودم و گاهی گرم اما نمیدانستم چرا !!!
روزها و ماهها و شاید سالها اندیشه کردم چون انسان بودم و از این نعمت برخوردار و استفاده نکردن از این نعمت ناشکری محض بود اما درک برای من دور از دسترس بود زیرا زمانی میشود چیزی را درک کرد که تصویری در ذهن داشته باشی.
هر چیزی از جنس خود تولید میکند و میآفریند پس اندیشه نیز تنها میتواند از جنس خود تولید کند. محصول زایشهای متوالی اندیشه چیزی نمیتواند باشد جز تصویر ...
معما چون حل گشت آسان شود
بازهم تجربه به یاریام آمد.
برای درک بهتری از سرما و گرما، تابستان و زمستان را به تصویر کشیدم، انسانهایی را دیدم که در زمستان از سرما میلرزند و یا گاهی میمیرند اما انسانهایی را نیز دیدم که در دل سرمای سخت زمستان برای خود محفلی گرم و لذتبخش مهیا میدارند.
با قدری اندیشه سخت نبود تا پی به آن ببرم که تفاوت این دو گروه را تنها تواناییهای آنها رقمزده است و توانایی انسانها چیزی نیست جز آگاهی.
اگر بخواهیم توانایی و ناتوانی، توانستن و نتوانستن را به شکلی ساده بیان کنیم شاید جابجایی بهترین مثال باشد. افرادی هستند که قادر به جابجا کردن یک شی با وزنی بسیار سنگین هستند اما بسیاری دیگر توان و قدرت لازم را برای این جابجایی ندارند، مسلماً برای جابجایی انرژی لازم است.
وقتی نامی از انرژی میآید شایسته است که به عالیترین منابع انرژیهای موجود نگاهی بیندازیم، این انرژیها که شامل نفت و مشتقات آن و همچنین اورانیوم میباشد بدون شک پس از گذشت میلیونها یا میلیاردها سال اکنون به چنین منابع ارزشمندی تبدیل شدهاند یعنی گذشت دورههای بسیار زیاد بر آنها یک موجودیت را شکل داده است که بیشباهت به تجربه نیست و اکنونکه با علم و اندیشه انسانها پیوند میخورد، گرمای آن مهار میشود و قابلاستفاده تا منشاء حرکتی باشد ... .
گاهی بیحرکت میمانم و جامد میشوم، نیازمند انسانی آگاه هستم تا ...
امیرحسین علامی
عشق و عقل...برچسب : نویسنده : 0aallami6 بازدید : 158