یاهو
تغییر و تبدیل
منتهای آرزوی مولانا در مناجات های خود ایجاد تغییر است که این درخواست در اواسط دفتر آخر خود که دفتر ششم مثنوی است مطرح می شود .بیان این موضوع در اواخر آثار این عارف و معلم بزرگ، حاکی از اهمیت بالای این مسئله است. هر فردی موفق شود مسیر تغییر و تبدیل را در روند زندگی خود ایجاد کند و انتخاب شکل جدیدی را بپذیرد مسلماً هر روز گامی به سوی کمال برداشته است.
با اندکی دقت در می یابیم که در اندیشه و آثار بزرگان اخلاق و ادب و معلمان راستین تاکید بر این موضوع به وضوح قابل مشاهده است .
اما چه زمانی انسان قادر است به تفکری برسد که آن تفکر منجر به تغییر و سپس تبدیل شود؟
هر چه زمان بیشتری را به موضوعی اختصاص دهیم و روی آن تمرکز کنیم درک بهتری خواهیم داشت؛ چرا که تمام نقاطی که برای ما مجهول و ناشناخته هستند به همان نسبتی که روی آنها وقت میگذاریم و تلاش میکنیم، زوایای آن برای ما روشن میشود و میتوانیم درک بهتری از آن داشته باشیم لذا تمام این شواهد نشان دهنده این است که این معلمان بزرگ برای بر طرف کردن نیازهای ما و همچنین درک بهتر ما، به عناوین گوناگون موضوعات را مورد بررسی قرار میدهند. در اصل میخواهند با شکافتن این لایهها ما را با دنیای دیگری آشنا کنند تا هم به دنبال چراها و علتها برویم، هم اینکه بدانیم نفس انسان با عبور از هر مرحله یک سری اطلاعات و آگاهی به همراه خود میآورد که آن اطلاعات و آگاهیها منجر به عبور از مرحله فعلی و جهش به مرحله بالاتر میشوند .
اینان به معنای واقعی استاد هستند و با تغذیه و تهیه خوراک مناسب تشنگی و عطش که همانا نیاز به آب است را به صورتی صحیح و کاملا طبیعی ایجاد می کنند.
آب کم جو تشنگی آور به دست تا بجوشد آب از بالا و پست
به تجربه دریافته ایم که در پی تناول غذاهای قوی و سنگین عطشی شدید انسان را دربر می گیرد و قانونی بر مبنای حقیقت، به استادی هرچه تمامتر ظهور می یابد که جوینده یابنده است و هر یابنده ای در مسیر جهش و ارتقاء قرار می گیرد.
اما این ارتقاء و جهش زمانی اتفاق میافتد که انسان آراسته به سلاحی از آگاهی و دانشی حقیقی باشد که در پی آن دانش، کمبودها و نواقص خود را جبران کند.
این جبران به راحتی و آسانی نیست همانطور که برای داشتن هر چیزی باید بهای آن پرداخته شود برای کسب علم و دانش بالاتر و برطرف کردن نیازها نیز بایستی انرژیهای بیشتر و ذخیره شده را هزینه کرد تا به خواسته خود رسید، هر چه این نیروی ارزشمند، قویتر و بهتر باشد یقیناً پشت آن اطلاعات کاملتری ذخیره شده است.
شاید انرژی همان علم و دانش باشد زیرا انسان آغاز شگفتانگیزی دارد و این به دلیل علم کیمیاگری است که در وجودش نهفته شده است.
وجود خداوند که گفته شده به صورت امانت به انسان داده شده، علم و یا اسماء خداوند بوده که به آن علم لدنی گفته میشود، یعنی علم حقیقی؛ چرا که چیزی که از جنس علم و آگاهی باشد یک حقیقت است پس سیری که طی شده و با کسب تواناییهایی تا به اینجا رسیده در واقع میخواهد حقیقت، وجود و بودن را به نمایش بگذارد .
انتخاب تغییری که قرار است ماهیت و بودن شخص را به معرض نمایش بگذارد بر اساس گوهر و حقیقت وجودی اوست، حقیقت هم هیچگاه از بین رفتنی نیست پس هر چه که هستی، و یا هر چیزی که به نمایش میگذاری، از درونت تراوش کرده و خود واقعی و حقیقیات است نه چیزی دیگر.
اگر اینگونه به هر موضوع نگاه کنیم همیشه شکرگزار خواهیم بود و هیچگاه گلهمند نیستیم زیرا در می یابیم که در هر جایگاهی که هستیم عین عدالت و حقیقت است.
به نظر شما چرا کلام به انسان داده شده است؟ کلام میخواهد چیزی را به نمایش بگذارد، در واقع کلام با نمایش گذاشتن توانایی و قدرت انسان میخواهد قدرت بیپایان پروردگار را نشان دهد یعنی میخواهد از حقیقت و جایی بگوید که هست و غیر از او چیزی نیست.
گویی میخواهد تصویری از بودن و هست را به نمایش بگذارد؛ که برای به نمایش گذاشتن وجود باید بتوانی از خیلی چیزها بگذری و بندهای اسارت و دلبستگیها را پاره کنی البته این گذشتن باید از قلب و دلت برآید یعنی از درون تغییر کرده باشی تا باعث ارتقاء تو شود.
در حقیقت بایستی اینقدر به چیزهای مثبت و خواستههای معقول خود انرژی و بها دهی که وقت و جایی برای چیزهای دیگر نگذاری چون انرژی انسان محدود و سهمیه بندی است اگر بخواهد در هر راهی آن را خرج کند یقیناً کم میآورد لیکن زمانی انرژی انسان بیکران میشود که به بیکران وصل شود یعنی باید ارزش و اعتبارش بالا رفته باشد تا سرمایهدار واقعی شود.
پس راه غنی شدن، به دست آوردن ارزش و اعتبار است اگر شخص اعتبارش را به نمایش بگذارد خداوند آنقدر به او میدهد که در باور خودش نمیگنجد.
اما فراموش نکنید هر چه خداوند به بندهاش میدهد برای خودش نیست بلکه برای دیگران است. هر کس هر چه دارد مال خودش نیست، همه متعلق به دیگری است و برای دیگران است و این زنجیره ادامه دارد تا جایی که به مرکز اصلی وصل شود.
از کجا آمدهام ، آمدنم بهر چه بود؛ مأموریت انسان را به نمایش میگذارد که باید آن را به انجام برساند.
ما انسانها یک سری چیزها و داشتههایمان، چه بخواهیم و چه نخواهیم به دیگران انتقال داده میشود و بین ما یک پیوستگی وجود دارد و آن پیوستگی با کسانی است که خویشان ما باشند البته نه خویشان قراردادی و صوری؛ بلکه خویشاوندان واقعی، همان هایی که با ما پیوند محبت دارند.
در کل این پیوستگی بین کسانی است که همجنس هم هستند که اگر انسان چشم بصیرت داشته باشد و بتواند از این قالب بیرون بیاید متوجه اطرافش خواهد شد زیرا در فیزیک محدودیت وجود دارد.
اگر توانستی از این قالب بیرون بیایی دیگر محدودیتی نیست، برای دیدن حقایق، باید سفر کرد و خیلی چیزها را گذاشت و رفت، یعنی باید از کثرت ها ببری تا به وحدت وجود برسی.
دلیل جدا نشدن و نبریدن بشر از خیلی چیزها نبود عقل است اما نه عقل جزئی، هر چه انسان عاقلتر باشد میتواند نسبت به شهر وجودی خود مدیریت بیشتری داشته باشد به همین دلیل احتمال میدهم وادی ششم (حکم عقل را در قالب فرمانده، کاملا اجرا نماییم) قلب سیر و سلوک ما میباشد که باید از آن به عنوان تکیه گاهی محکم استفاده کرد.
عقل برای برآورده کردن خواسته و نیازش بر اساس فطرت گذشته خود که علاقه و میلی را به دنبال دارد چیزی را انتخاب میکند و این میل بر اساس آگاهی و دانایی شکل میگیرد. لذا علاقهمندی و میلی که بر اساس دانایی باشد همان یکی شدن است که قابل تفکیک نیست.
نفس هم چیزی غیر از عقل نیست در واقع خواستهای است که بر اساس اطلاعات و آگاهی شکل گرفته تا به این جا رسیده است و این خواسته علاقهمندی ما را نسبت به یک چیزی شکل داده است. اینها حقیقتهایی جدا نشدنی هستند ولی ما چون در این بعد هستیم برای فهم و درک بیشتر، مجبور به جدا کردن آنها هستیم وگرنه همه یکی هستند و هدف، چیزی جز یکی شدن و رسیدن به وحدت نیست.
خدا یک است و دو نیست، برای اینکه وقتی دو شد میشود اضداد و دامنه اضداد گسترده و بینهایت است. پس هر چیزی که در هستی وجود دارد، هدفش به نمایش گذاشتن حقیقت است. حقیقت هم یعنی واحد، یعنی نبودن و نیستی هر آنچه غیر از او که به معنای عشقی واقعی باشد.
مطمئناً با پی بردن به وجود، فانی شدن، نبودن و غرق شدن است که انسان میتواند به درک و فهم برسد و بداند همه یکی است و جز او چیزی نیست کسی که به این مقام برسد مهر سکوت بر لب میزند زیرا چیزی برای گفتن ندارد. اما ناگفته صد زبان دارد.
در کل این فهم و دانایی بایستی انسان را به جایی وصل کند که از خود بیخود و غرق در حیرانی شود.
امیرحسین علامی
نگارش زینب
ویرایش لیلا
عشق و عقل...