یاهو
غسل در صحرا
اگر انسان از یک سری مطالب جلوتر باشد و یا با آموزشها آشنایی داشته باشد درک میکند که میخواهند روی چه قسمتی مانور بدهند و چه ابعادی را برای او مشخص کنند ، زمانی هم که انسان درک کند آنچه در اختیار دارد ، در چه زمینهای است و میدان مانورش چقدر است مسلماً تصمیماتی که میگیرد نسبت به چیزی که در اختیارش گذاشته میشود متفاوت است .
انسان دارای دو بعد درون و بیرون است که این دو با هم قرینه هستند یعنی کاملا شبیه و متقارن با یکدیگر که هر کس بتواند بین این دو قرینه رفت و برگشت داشته باشد موجود متفاوتی از او شکل میگیرد به نام "ذوالقرنین ". تنها وجودی که لایق چنین صفتی باشد و بتوان در او رفت و برگشت کرد ، وجود انسان است زیرا این موجود قادر به سفر، در دو بعد درون و بیرون خود است .
انسان دائما مابین دو سوی اضداد در رفت و آمد است اما این نمی تواند خاصیت ذوالقرنین باشد چرا که از مراتب پایینتری برخوردار است ، اما اگر توانست در دو بعد خود رفت و آمد داشته باشد آن وقت صفت ذوالقرنین لایق اوست و این صفت یک مقام و مرتبهای است که انسان توان رسیدن به آن را داراست.
انسان موجودی است هم زمینی و هم آسمانی؛ به خاطر همین زمینی بودنش شاید فکر کنیم میتوان در موردش به راحتی سخن گفت ولی اگر عمیق کاوش و جست و جو کنیم به معنا و مفهوم دیگری میرسیم.
شاید صحبت کردن در مورد زمین به خاطر اندک اطلاعاتی که انسان دارد برایش آسان باشد ولی وقتی بخواهد در مورد آسمان صحبت کند به خرد و دانش بالاتری نیاز دارد تا بتواند تشخیص بدهد که آیا منظور از آسمان همان آسمان فیزیکی و پهنای آبی اوست یا پشت این، چیزهایی نهفته است که هر کس قادر به درک و رؤیت آن نیست .
وقتی میخواهیم در مورد چنین موجودی که هم فیزیکی و هم ماورایی است صحبت کنیم ، عبارت قرینه بودن یا همسان بودن را باید به کار ببریم زیرا این دو کاملا شبیه همند و تمام خصوصیات یکدیگر را دارا هستند ، مثلاً کالبدی که در خواب میبینیم هیچ تفاوتی با کالبد فیزیکی ندارد ، همانگونه که کالبد فیزیکی یک سری احساس و ابزار دارد که بر اساس آنها می تواند اطلاعات و آگاهیهایی کسب کند کالبد مثالی نیز ، برای کسب اطلاعات همان حواس و ابزارها را در اختیار دارد .
از جسم انسان به عنوان شهر وجودی یاد میشود پس هر آنچه بیرون از جسم قلمداد شود ، صحرا نامیده می شود. بزرگان به هنگام صحبت از حواس انسان ، عنوان می دارند که پنج حس رو به شهر است و پنج حس رو به صحرا و گویی انسان مابین مرزی قرار دارد که ده روزنه برای او در نظر گرفته شده؛ هرگاه که با روزنههای سمت شهر بنگرد دید او محدود است اما زمانی که با روزنههای سمت صحرا نگاه کند وسعت دید او لامتناهی ست .
در واقع شهر با صحرا تفاوت بسیار فاحشی دارد؛ شاید شهر به ظاهر آبادی و زیبایی بود و هست و باشد ولی اگر به عمق موضوع نگاه کنیم متوجه میشویم که در شهر هر آنچه وجود دارد به ظاهر ساختن، آبادی و پیشرفت است ولی در باطن، از شهر چیزی به غیر از زباله و خرابی بجا نمیماند ، لکن در صحرا شاید با چشم ظاهری چیزی دیده نشود ولی اصل آن به وجود آوردن، خلق کردن، بودن و هست میباشد .
پس متوجه میشویم که بودن و وجود داشتن زندگی شهری که به ظاهر آبادی است وابسته به صحرا است؛ یعنی هرآنچه که در شهر است موجودیت خود را از صحرا می گیرد؛ شاید به ظاهر خوب باشد و هست باشد ولی در نهایت ویرانی و تخریب است و هیچ .
در حقیقت، اصل صحرا است زیرا این صحرا است که شهر را تحت پوشش قرار داده و قادر است او را در محاصره خود داشته باشد و هر کس بخواهد از این زندان خلاص شود راهی غیر از صحرا ندارد .
در آغاز انسان شناختی از درون خود و یا کالبد بعدی خود ندارد زیرا این یک ابتدا نیست . برای پیشرفت در هر موضوعی روش صحیح ، شروع از یک ابتداست مانند اعداد و الفبا که آغاز در ریاضی و نگارش هستند . فیزیک و جسم انسان نیز یک ابتدا و آغازیست برای شناخت و پی بردن به مراحل بالاتر یعنی نقدی است که هیچگاه آن را به نسیه نباید فروخت یا به گونه ای دیگر، خداوند ابتدایی را در اختیار ما قرار داده برای ارتقاء صحیح به بالاترین؛ و این نقد را می گیریم و بهره می بریم تا بدانیم هر آنچه را که نمی دانیم .
در این زندگی جاری برای صحت و سلامتی، نظافت و شسته شدن امری است که بعد از فراغت و انجام اعمالی صورت می گیرد که در پاره ای مواقع وقتی طبق فرمان خداوند عمل می شود صورتی مقدس پیدا می کند و این شستن را با نامهایی چون وضو و غسل می شناسیم . این طهارت و پاکیزگی در بعد دیگر نیز صورت می گیرد که آن را غسل در صحرا می نامند . هر عملی محصولی دارد و اما محصول غسل در صحرا به مانند ماهیت وجودی صحرا، بیکران و بدون محدودیت و بدون مرز است و همه از آن بهره مند می شوند .
آنچه در صحرا وجود دارد حتی مرز بین انسان و حیوان را نیز بر می دارد با این وجود دیگر بحث قومیت ، مذهب ، ملیت و رنگ و نژاد منتفی است و هر چه انجام بگیرد محبت است و عشق محض ؛ هر وجود و موجودی خوشحال است از این عمل و ارمغانی به نشان خوشحالی پیشکش می نماید .
با تمام این تفاسیر شروع و آغاز هر اتفاق و رخداد فیزیکی در متافیزیک است به عبارتی پس از انجام غسل در صحرا و پاک شدن کالبد بعدی از ناخالصی هاست که کالبد فیزیکی نیز پاک می شود؛ یقیناً اگر انسان بخواهد اتفاقی در بعد فیزیکی او بیفتد بایستی قبلاً این اتفاق جای دیگری رخ داده باشد؛ به بیان دیگر اتفاق فیزیکی، محصول و ثمره همان چیزیست که در کالبد مثالی(غیرجسمی) رخ داده است .
در واقع اندام غیر فیزیکی با پادشاهی کردن بر جسم میتواند بدون هدر رفتن انرژی همه چیز را تحت تأثیر خود قرار دهد ، هرگاه حسهای بیرونی یا صحرایی شروع به فعالیت کنند دیگر تفاوتها از بین میرود گویی در صحرا همه چیز و همه کس برای هم ساخته شدهاند و هیچ تفاوت و اختلافی نیست.
اما شهر ، فرهنگ خاص خود را دارد و مسلماً در شهر پذیرشی که بخواهد برای همه گستردگی داشته باشد وجود ندارد ولی وقتی بشر یکی بودن را تجربه کند دیگر تفاوتها از بین میروند، هر کس با هر ملیت و مذهبی که باشد برای او یکی است.
درست است تمثیلهای رخت و لباس را از فرهنگها و ملیتهای مختلف به کار بردهاند ولی چه رخت و طلعتی قشنگتر و زیباتر از کمک به بشریت و تشویق و تأییدی که از جانب همگان صورت میگیرد و کاری که انجام میدهد مورد قبول و پسند همگان باشد .
به مانند آموزشهایی که ریشه در حقیقت دارند و به خاطر بیعیب و نقص بودنشان، به گونه ای هستند که هیچ کس نمیتواند با آنها مخالفتی کند زیرا فارغ از تعلقات و خواستههای فردی است یعنی متعلق به یک خواسته و یا وسوسهای که بخواهد یک ایده یا یک ملت و نژاد خاصی از آن بهرهمند شود نیست؛ هر چه هست صداقت و حقیقت است و همچون خورشید به همه تعلق دارد .
پس چیزی که بر مبنای حقیقت، راستی و درستی باشد، هر قوم و ملیتی او را دوست دارند و احدی را یارای مخالفت با او نیست.
سپاس از معلم و مربی بزرگی که از مکتبش ناب ترین ها را آموختم .
امیرحسین علامی
نگارش زینب
ویرایش لیلا