بنام نامی او
نفی تا اثبات
نیروهای تخریبی، نیروهای مکمل هستند؛ شاید بیشتر اوقات در دل آرزو می کنیم که ای کاش این نیروها نبودند و یا بگوئیم ایکاش هیچ گاه در زندگی مشکلی وجود نداشت و یا هزاران آرزوی اینچنین، اما باید دانست هیچ کار هستی بدون حساب و کتاب و حکمت نیست.
اگر پستی و بلندی ها و مشکلات وجود نداشتند آیا انسان می توانست آموزش ببیند و رشد کند؟
چرا برخی با آغوشی باز، پذیرای مشکلات هستند و در سختی ها بدون گله و شکایت به دنیال حل مسائل هستند؟ چون آنها می دانند که با حل هر مشکل ، نقصی را از درون خود برطرف می نمایند ، آنها می دانند اگر این نیروها نبودند انسان نمیتوانست جلو برود و به تکامل برسد .
گویی در نبود هرکدام از این نیروهای متضاد، چرخ هستی به گردش در نمیآید و شاید فریب خوردن حضرت آدم از ابلیس برای این بود که هستی در چرخش باشد .
جهان بر پایه اضداد شکل گرفته و این اضداد به وجود آورنده هستی میباشند اما چیزی که باید برای ما روشن شود این است؛ چه اتفاقی میافتد که زمانی دانایی محو میشود؟
همیشه نور هست ولی چیزی مانع تابش آن میشود، دانایی هم زمانی محو میشود که منّیت و تکبر مانع آموزش پذیری شود. انسان اگر فریب میخورد و یا سقوط میکند همه به خاطر نادانیاش است زیرا خود اوست که به وجود آورنده و خالق اضداد است.
انسان موجودی است جستجو گر و این جستجو و کنجکاوی او قائده پذیرفته شده نفی و همچنان تکرار نفی است تا رسیدن به اثبات . کنجکاوی انسان و تلاش او برای دانستن دلیلی است بر وجود نادانی و نادانی یعنی نبود دانایی . با اقرار بر ندانستن و نبود دانایی در عمل، خود اثباتی است بر دانایی که وجود دارد اما در دسترس نیست.
اضداد دو سر دارند؛ بودن و نبودن. یک سر هست است و وجود؛ و سوی دیگر و نیست است و نبودن. در واقع با دنبال کردن به وحدت میرسیم و میبینیم چیزی غیر از همان یکی نیست.
مثلاً تاریکی از خود هیچ موجودیتی ندارد اما چگونه تاریکی به وجود میآید؟ وقتی نور نباشد انگار بُعد دوم نیست و یا پشت کردن به نور باعث نبود نور میشود، گاهی هم ممکن است مانعی سد راهت شود که نور را نبینی، انسان هم همین حالت را دارد هر وقت رویش را از چیزی برگرداند یا ناشکر و ناسپاس باشد هر چه دارد از او گرفته میشود شاید این از دست دادنها فقط مادی نباشد ولی از داشتههایش لذّتی نمی برود چون تولید و زایشی ندارد .
لذا انسان زمانی ناشکر میشود که داشتهاش را نمیبیند؛ وقتی داشته را نمیبیند انگار خدا را نمیبیند اما این همه نشانه و نعمت را چگونه میشود نادیده گرفت ؛ نباید ندیدن نعمت باعث شود از صاحب و مالک نعمت غافل شویم باید به خاطر نبودن و ندیدنها شاکر باشیم . همین نبودن و ندیدن هاست که می تواند بودن ها و وجود را اثبات کند.
گویا برخی نعمت را در فراوانی میبینند اما همیشه این نیست ؛ نعمتها در کمی هم هستند زیرا می دانیم هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نگذاشته؛ شاید از نگاه برخی حیات بعضی از مخلوقات پایینترین ارزش را داشته باشد ولی باید دانست که آنها نیز در هستی ایفاگر نقشی هستند، لیکن بشر نیز باید که در هستی بودن خود را به نمایش بگذارد و نقشی را بازی کند، نقطه و جای بازی کردن مهم نیست، مهم بازیگر بودن است.
یقیناً مأموریت نیز همین بوده، پس هر جا هستیم شکرگزار باشیم چراکه هر جا انسان احساس کمی یا نارضایتی از نقش خود داشته باشد و جایگاه خود را برتر از آنچه که هست بخواهد نشانه ناسپاسی و ناشکری اوست. تلاش و کوشش برای ارتقاء لازم و ضروریست اما از بودن در هر جایگاه باید شکرگزار بود.
همیشه نباید آموزش دهنده و پرورش دهنده از شما بالاتر باشد خیلی وقتها انسان اگر تکبر و غرور نداشته باشد از پایینتر از خودش درس میگیرد، هر کس لباس کبر بر تن کند خداوند او را بر زمین میزند .
فرشتگان به دور از تکبر و غرور طبق فرمان بر انسان که موجودی به ظاهر پایینتر از خودشان بود سجده کردند تا این سجده، زمینهای شود که علومی را از او بیاموزند پس کافی است پوشش و حجاب را کنار بزنیم تا آموزش پذیر باشیم.
تا زمانی که انسان منیت یا ترس داشته باشد از داشتههای خود استفاده نمیکند زیرا پشت او به پروردگار است اگر چرخش کند و برگردد و رو به سوی او داشته باشد مطمئناً ترس و واهمهای ندارد و امیدوار خواهد بود.
اگر میخواهیم بهجایی برسیم و پیشرفت کنیم راهی جز ورود به قلبها نداریم و لازمه این وارد شدن و پایدار ماندن این است که با خدمت، رو به سوی مردم داشته باشیم چراکه پشت کردن به دیگران یقیناً افول و نابودی به دنیال دارد پس اگر میخواهیم پایدار بمانیم باید اسماء الهی را بیاموزیم و آموزش دهیم.
این علم همان علم کیمیاگری است که به شکل شگفتانگیزی انسان را بالا میبرد زیرا نظر به هر دو سو است هم بالا و هم پایین؛ اینگونه نگاههاست که انگیزه درون انسان به وجود میآورد و حاضر میشود داشتههایش را در طبق اخلاص بگذارد و به دیگران هدیه کند.
برای مثال حضرت مولانا در بود شمس ، شیفته او بود اما در نبود شمس، عاشق و دلباخته شاگرد خوب خود میشود؛ کسی هم که عاشق شد سود و منفعت در نظر نمیگیرد، احساس مالکیتی ندارد، هر چه میبیند اوست فقط سعیاش این است شرایط بهتری برای عشق خود فراهم کند .
آنکس که سجده میکند از منّیت خود گذشته یعنی پشت به من توهمی کرده و هیچ موجودی جز خدا را نمیبیند ،هر کس به اینجا برسد دیگر موانع و حصاری در بین نیست زیرا منبع نور، فاصله را یکی کرده است. همیشه برای یافتن گنج باید ویرانه ها را جستجو کرد با ویران ساختن من توهمی می توان به دنبال گنج حقیقت رفت.
اگر انسان سختیها و تخریبهایی را تجربه میکند برای این است که فاصلهها برداشته شوند یعنی منی نیست هر چه هست اوست لذا بایستی ویران شود تا بداند نیست .
تمام لذت در این است که پرورش پیدا کنیم و پرورش دهیم و این راهی دوطرفه است؛ از زمین به آسمان، از آسمان به زمین، از پایین به بالا، از بالا به پایین، از درون به بیرون، از بیرون به درون ؛ نگاه بایستی به هر دو سر باشد، بودن و نبودن، نمی توان تنها بود را دید و نبود را هیچ انگاشت با دیدن هر دو سو است که چرخ به چرخش در می آید .
همنشین تو از تو به باید؛ تا تو را عقل و دین بیفزاید .
پس اگر انسان دارای وجود باشد یقیناً با تمام توان از جنس خود تولید میکند اگر تولید نداشته باشدحتماً دارای نقصی است کسی که بینقص باشد در حال پرورش و ساختن است .
در حقیقت نیروهای تخریبی آمدهاند تا کاخ توهمی انسان را فرو بریزند و انسان رشد نمیکند مگر اینکه آن چیزی که نیست، نباشد؛ یعنی هست و نیست باهم یکی باشند در واقع انسان به جایی برسد که منیت و تکبری نداشته باشد . باید به وسیله این نیروها اینقدر خوار شود و زمین بخورد تا تکیه بر چیزی که نیست نکند .
در کل خواسته باید حقیقی باشد تا اگر به مشکل و مانعی نیز برخورد کردیم با دید کلی و مثبت به آنها نگاه کنیم زیرا حقیقت واحد است و دو نیست؛ هستی و نیستی هر دو از آن پروردگارند و میمون و مبارک.
امیرحسین علامی
نگارش زینب
ویرایش لیلا