القاء

ساخت وبلاگ

 

یاهو

 

القاء

با شناخت نفس ، انسان خود حقیقی‌اش را می‌شناسد پس وجود حقیقی انسان نفس اوست. این وجود سیری را طی کرده تا به این مرحله رسیده و بر اساس داشته هایی که در این سیر به دست آورده ، خواسته‌هایی درون او شکل‌گرفته که حاصل آن خواسته‌ها، هم می‌تواند آرامش باشد و هم ناآرامی.

از همین رو پشتوانه­ی خواسته‌ها، آگاهی‌ و تجربه‌هایی است که در آن مسیر  کسب کرده یعنی بر اساس داشته‌هایی که از روز ازل تاکنون به دست آورده ساختاری درون او شکل گرفته ولی با پا گذاشتن به مرحله انسانی؛  چیزی به این وجود اضافه شد یعنی خداوند قطره‌ای از وجود لایتناهی خود را درون او نهادینه کرد، در واقع آغاز شگفت‌انگیز انسان همان دمیده شدن روح در جسم اوست.

خداوند با این روح؛ بزرگ‌ترین امتیاز که علم کیمیاگری و علمی جهش دهنده است را به انسان آموخت . اگر دقت کرده باشیم به حیوان نمی‌توان علمی را آموخت ، ممکن است برخی حیوانات کلمه‌ای را تکرار کنند ولی از آن کلمه آگاهی یا فهم و درکی ندارند . درواقع حیوان تنها واژه ای را تکرار می کند و تکرار یا بیان واژه تنها نقطه ی صفر و شاید سرآغازی است برای کلمه . کلمه دارای عمق است، از ظاهر آغاز شده و تا بی نهایت ادامه می یابد ، آنجا که نتوان به انگشت اشارت نشان داد . تفاوت واژه تا کلمه از زمین تا آسمان است .

 

http://up.c60.ir/repository/28436/%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7%D8%A1%20%D8%B4%D8%B9%D8%A8%D9%87/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF%20%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C/amir20.jpg

 

واژه هیچگاه قدرت القاء نخواهد داشت چون از درون و عمقی برخوردار نیست به مانند کسی که حرفی را می زند و یا عملی را تکرار می کند که به آن ایمان و اعتقادی ندارد چون از آن شناخت و معرفتی ندارد و حیوان یا پرنده نیز از بیان واژه هیچ علم و شناختی ندارد و تنها طوطی وار آن را تکرار می کند .

کلمه اگر به معنای حقیقی خود به کار برده شود دارای قدرت القاء است و باعث تغییر یا جهش می‌شود و می تواند دیگری را از مرحله‌ای به مرحله دیگر عبور دهد. کلمه وقتی بر مبنای ذات حقیقی خود استوار باشد یعنی از ظاهر آغاز شده و به معنا راه یابد و تبدیل به ایمان و باور شود ، همجنس با هدیه خداوند که همان روح است می شود و همان طور که روح به انسان القاء شد و توانست مرحله عبور از حیوانی به انسانی را ایجاد کند کلمه نیز می تواند هدایت کننده ای به سمت بالاتر باشد.

نفس چیزی است که بر اساس خواسته‌اش تعیین موجودیت می‌کند هم در ظاهر و هم در باطن ، پس این خواسته‌ای که شخص باید بر اساس اطلاعات و آگاهی‌های قبلی داشته باشد و آن داشته‌ها با کمک موجود دیگری ، چیزی را برایش فراهم کند که نهایتاً به اتفاقی درونی منجر شود نمی‌تواند چیزی جز رسیدن به حقیقت محض باشد .

گویا قرار بر این است؛ این خواسته که تعیین‌کننده است با کمک یک علم و آگاهی به تشخیصی برسد که دل را آینه گرداند تا نشانه‌های خداوند را ببیند و عشق و علاقه‌ای درونش به وجود آید اما انسان برای رسیدن به نقطه تشخیص نیاز به معیار و سنگ محک دارد .

یکی از معیارهای او باید سنت های الهی باشد. سنت های الهی را همان پیامبران الهی می تواند خواند که هر کدام معرف یکی از صفات خداوند بوده اند . حضرت ایوب معرف صبر است و حضرت عیسی ، معنا و یا حضرت لوط معرف بیزاری جستن از عملی زشت. و پیامبر خاتم مجموعه ای از تمامی این صفات در حدی اعلی و کمال . اوست که رحمت للعالمین است یعنی پیامبر رحمت . شیوه کار پیامبر بزرگ این بود که از دیوار قلب‌ها وارد می‌شدند یعنی ضمن اینکه راه ورود به قلب دیگران را به خوبی می دانست ، از قلب خود نیز محافظت می‌کرد تا هیچ ناخالصی اجازه ورود به آن را نداشته باشد زیرا وقتی درون سرشار از خوبی باشد چیزی جز خوبی تراوش نمی‌کند .

خداوند بستری به نام اضداد را فراهم کرد تا انسان در پرتو آن به نقطه تشخیص برسد، اضداد بودن و نبودن ؛ یا تاریکی و روشنایی است ، همیشه یکسر وجود و بودن است و یکسر دیگر نبودن است. اضداد بستر رشد انسان است از تاریکی مطلق آغاز شده و تا روشنایی محض ادامه می یابد . حقیقت چیز دیگریست اما در قالب مثال شاید تاریکی مطلق را بتوان عدد صفر خواند ، صفری که باید سیری را پله به پله طی کند تا خود را به صد یا همان روشنایی محض برساند.

نفس نمی‌تواند بدون داشته های وجودی خود سیر تکاملی را طی کند، با اینکه از روز الست بوده و وجود داشته ولی تا زمانی که بخشی از وجود بی‌کران خداوند که عشق درونی است به او داده نشد نتوانست جهشی داشته باشد.

در واقع سیری که قرار است از راه تشخیص به تکامل برسد بایستی بودن را تجربه کند ، پس شناخت حق درگرو شناخت خود است . خواسته هیچ‌گاه به سمت بدی نمی‌رود اگر چنین اتفاقی بیفتد ندانستن است چون هیچ‌کس بدی را دوست ندارد ،کسی هم که کار بدی می‌کند فکر نمی‌کند که بد است و در نهایت برای رسیدن به‌ خوبی این کار را می‌کند ؛ خوبی هم که وجود ، بودن ، ساختن و آبادی است.

اما ساختن بدون عشق امکان‌پذیر است؟

آیا عشق بدون آگاهی امکان دارد؟

یقیناً انسان از روی نادانی و ناآگاهی بدی می‌کند زیرا خواسته نفس نمی‌تواند بدی باشد ، در اصل خواسته خوبی است؛ اگر انسان خوبی را نمی‌بیند، علتش نبودن نور و عشق است.

در حقیقت این سیری که تا مرحله ی حیوانی نتوانست به تکامل برسد به خاطر نبود قدرتی برتر و بیکران بود . حیوان از آن جایی که تنها دارای پنج حس ظاهر است و آن پنج حس محدود است و در یک دایره کوچک و یا بزرگ، باز نیز محصور است لذا نمی تواند قدرتی شگرف داشته باشد و القاء کننده باشد اما با عبور از مرحله ی حیوانی و برخورداری از ذره ای از وجود باریتعالی انسان دارای عمق گشته و آن دایره ی محدود به واسطه ی برخورداری از پنج حس درون محو گشته و می تواند در دو جنبه مادی و معنوی دارای قدرت باشد هم قدرتی ویرانگر و هم سازنده و آبادگر .بدون وجود علم خداوند انسان نمی‌توانست تشخیص بدهد ، چه می‌خواهد و باید به کجا برسد اما با دمیده شدن روح ؛ خوبی و بودن در او شکل گرفت پس هر جا وجود باشد خداوند هم هست .

خداوند در کتاب شریف بارها و بارها آورده است که نماز برپا دارید و زکات دهید و بسیار مرا یاد کنید . نماز مجموعه ای از گفتار و کردار است که در نهایت، سیر در عمق آن و دانسته انجام دادنش دوری از تکبر است و دوری از تکبر اولین شرط و نقطه ی شروع و یا آغاز عملی است که انسان را به سوی ورود به قلبها یا خانه ی حقیقی خداوند هدایت می کند .

اگر قرار بر این است که انسان القاء کننده باشد باید توانایی ورود به قلب انسانها را داشته باشد و این با تکبر و فخر فروشی امکان نخواهد داشت پس اولین شرط برای القاء دوری از تکبر است و نماز بهترین عملی است که انسان را به سوی تعظیم و فروتنی می خواند . تا انسان وجودی مملو از کبر و خودپرستی داشته باشد نمی تواند هدایتگر و القاء کننده باشد .

خداوند می فرماید مرا یاد کنید یعنی بیان در زبان و گفتار، ابتدای کار است اما یاد کردن خداوند تنها به بیان محدود نمی شود ،خداوند را در همه حال باید یاد کرد و این، در نماز کاملا مشهود است . نماز تلفیقی از گفتار است و کردار ، زمانی که انسان هم گفتار دارد و هم کردار یعنی هم حرف و هم عمل ،مجموعه ی حواس او درگیر است و تنها با درگیری تمامی حواس است که می توان به رضایتمندی یا دریافت و حس خوب رسید .

با انجام یک چنین عملی و رسیدن به بعد غیر فیزیکی انسان است که می توان به خانه ی دلها وارد شد. در واقع با رجوع به دل و ورود به آن است که هر عملی حتی بدون صدای ظاهر ، در خود ندایی دارد که آن ندا را تنها گوش جان می شنود و تنها چشم دل خواهد دید .

گویی انسان بایستی درنهایت به سمتی برود که جز عشق و انسانیت چیزی نسازد تا به لذت غیرقابل وصفی برسد آنگاه به‌جایی وصل می‌شود که می‌بیند هر چه هست اوست و غیر از او چیزی نیست .

معمولاً هر انسانی از تکرار خسته می‌شود اما تنها عشق است که تکرارش خسته‌کننده نیست و هیچ‌وقت کسی را دل‌زده نمی‌کند؛ زیرا کارش ساختن و به وجود آوردن است ، عشق و محبت خستگی ندارد. هر که عشق را با آگاهی کامل و ذوق و شوق درونی پذیرفته باشد هرروز می توان تغییرات و جوانه زدن را در درونش حس کرد .

تنها وادی عشق است که جایی برای خستگی ندارد هر چه هست زیبایی و محبت است چون بیکران است و لایتناهی.

 

امیرحسین علامی
ویرایش لیلا

 

 

 

عشق و عقل...
ما را در سایت عشق و عقل دنبال می کنید

برچسب : القاء, نویسنده : 0aallami6 بازدید : 166 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:28